زندگی نامه ی عبد الله بن مبارک
 
درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید سلام و احترام خدمت شما عزیزان بازدید کننده! با اظهار سپاس از بازدید تان، لطفاً برای هرچه بهتر شدن وبلاگ من، مرا از نظرات، پیشنهادات و انتقادات سالم تان بهره مند سازید. تشکر کامران kamran.8194@yahoo.com



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 8
بازدید دیروز : 5
بازدید هفته : 13
بازدید ماه : 379
بازدید کل : 248184
تعداد مطالب : 128
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1



امتیاز وبلاگ ها تا این لحظه

اسما خداوند متعال %

« ارسال برای دوستان »
نام شما :
ایمیل شما :
نام دوست شما:
ایمیل دوست شما:

Powered by ParsTools
لطفاً این صفحه را با دوستان تان به اشتراک بگذارید 32 کلمه

Speed test

 ابزارهای زیبا سازی برای سایت و وبلاگ این صفحه را به اشتراک بگذارید
بهارســـــــــــــــــــــــتان
علمی، فرهنگی، اسلامی، تفریحی، ورزشی
دو شنبه 8 فروردين 1390برچسب:, :: 11:8 ::  نويسنده : کامران

زندگی نامه ی عبد الله بن مبارک
عبد الله بن مبارک بن واضح مروزی،مولای بنی حنظله،عالم زاهد ،فقه را از سفيان ومالک بن انس رضی الله عنمهم اجمعين آموخت ،بيشتر از مردم بريده می شد. بشدت خلوت وتنهايی ورهد و ورع را دوست داشت وپدرش دارای همين صفات بود. روايت است که  پدرش در باغ مولايش در ( بلخ)  کار می کرد ومدت طولانی ، پرستار وباغبان آن باغ بود. روزی مالک برای بازديد به باغ می آمد واز او می خواهد اناری شيرين را برايش بياورد. او می رود وچند انار را می آورد آنها را می شکند، می بيند که همگی ترش( نارس) هستند. می گويند اينها ترش بودند ،برو چند انار شيرين بياور ، برای بار دوم انار هايی که آورده بود ترش بودند.
مالک با عصبانيت گفت: من انار شيرين را خواستم تو باز هم ترش آوردی.
برای بار سوم رفت وبدقت از درختان ديگر چند عدد انار را آورد .  وقتی که مالک آنها را شکست،ديد ،ترش هستند ،مالک با عصبانيت بيشتر غريد وگفت: مرد حسابی تو چند ين سال است باغبان اين باغ هستی ، هنوز انار شيرين را نمی شناسی؟. در جواب گفت: خير ،مالک متعجبانه گفت: اين چگونه ممکن است ؟ گفت عزيزم چگونه ممکن نمی باشد. من که چندين سال است مراقب اين باغ هستم،چيزی را از آن نخورده ام، تا بدانم ترش يا شيرين است. مالک شگفت زده وخود باخته ،از جايش بر خاست . گفت: چرا وچگونه از ميوه اين باغ نخورده ای؟ در جواب گفت: تو به من گفته ای که: مراقب اين باغ باش. نگفتی: اجازه داری از آن هم بخوری . ونمی توانستم بدون اجازه صاحب باغ از آن بخورم. مالک موضوع را بدقت بر رسی می کند می بيند که اين راست می گويد: تا کنون ميوه اين باغ را نچشيده است. او را شخص بزرگوار وعارفی يافت . آزادش می کند ودختر خود را به عقد ازدواجش در می آورد واو را برادر وداماد خود می کند ، عبد الله نتيجه آن ازدواج است



نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







 
 
نویسندگان
پیوندها
آخرین مطالب